مسافری از آسمان

نینی های اردیبهشت 92

امروز با نینیهای اردیبهشت 92، تو پارک بانوان آشنا شدی. کلی دوست پیدا کردی که با همشون تقریبا همسن بودی. البته بعضی از این نینیها خرداد به دنیا اومده بودند. خیلی بهت خوش گذشت و با همشون میخواستی حرف بزنی. معلومه که خیلی اهل دوستی و رفیق بازی هستی. به من هم خوش گذشت، اولین بار بود که 2 تایی تنها میرفتیم گردش. شما و آقا پارسا سیدهای جمع بودین واسه همین عیدی هایی رو تدارک دیده بودین آخه امروز عرفه بود و هفته بعدش عید غدیر. شما به دوستان پسرت ماشین و دخترها هم مهر استامپ هدیه دادی. پارسا جون هم واسه همه کتاب عیدی داد، آرنیکا هم به همه تقویم سال 93 رو که عکس هر نینی روش بود داد بهشون. خاله زهرا هم به خاطر اینکه شما سید هستی یه قبله نما و یه استیکر...
24 مهر 1392

خواب بدون دردسر

این روزها همیشه رو پا میخوابی و گاهی تا 2 ساعت رو پا هستی تا عمیق خوابت ببره. گاهی که ساعت 10 میخوابی باز 10:30 بیدار میشه و نیم ساعت بعد دوباره میخوابی. دیشب تو باغ بودیم و ساعت 10 شما خوابیدی و طبق معمول 10:30 بیدار شدی از پشهبندت بیرون آوردم کمی بازی کردی و بعد شیر خودم رو خوردی، در هنگام شیر خوردن خوابت برد و من تو رو گذاستم سرجات تا به خوابت ادامه بدی اما تا گذاشتمت بیدار شدی. وااااااای من رو میگی هم خندم گرفته بود از دست شیطونی هات و هم خوابم میومد. گذاشتم تا خودت خسته بشی. داشتی بازی میکردی که کم کم به در پشه بند نزدیک شدی من هم به خاطر اینکه خواب از سرت نپره پشه بند رو نبسته بودم کم مونده بود که از رو تخت بیفتی اما همچنان داشتی واسه ...
19 مهر 1392

پا به پای کودکی هایم بیا

هیچ وقت فکر نمیکردم دلم واسه کودکی تنگ بشه اما وقتی این شعر رو تو یکی از سایتها خوندم فهمیدم چقدر دلتنگشم:   پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پایان نداشت هرکسی رنگ...
8 مهر 1392

اداره بابا

تاریخ 20 شهریور از محل کار آقای پدر برای جشن دعوت شدیم و پسری برای اولین بار به محل کار بابا جونش رفت و بهش هم یه بع بعی هدیه دادن. تو فضای سرسبز و زیبای پژوهشگاه عکسهای قشنگی از محمدسامی عزیزمون انداختیم:                 ...
29 شهريور 1392

سینه خیز

سامی هم به تکنولوژی علاقه زیادی داره. مدتیه که داریم باهاش سینه خیز رفتن رو تمرین میکنیم، به صورت دمر میخوابونیمش و زیر سینه اش یه بالش کوچولو میزاریم و جلوی نگاهش اسباب بازی هاش رو قرار میدیم برای اینکه تشویق بشه و خودش رو جلو بکشه اما آقا پسر فقط نگاه میکنه و اصلا تلاشی برای جلو اومدن نمیکنه. امروز هم به حالت دمر گذاشته بودم و تبلت رو جلوش گرفته بودم، با دیدن تبلت سعی کرد خودش رو به جلو بکشه و بالاخره موفق شد یه 10 سانتی سینه خیز بره. هههههه به این میگن عصر ارتباطات.
29 شهريور 1392

اولین سرماخوردگی

امسال همه چی اولین داره و این اولین ها تا آخر عمرت خواهد بود با این تفاوت که اولین های اولین سال زندگیت رکورددار بقیه سالها هستند. 4شنبه 6شهریور که تازه از سفر برگشته بودیم اولین سرماخورگی رو تجربه کردی که اون هم از بابای عزیزت که تو سفر مریض شده بود گرفته بودی. خوشبختانه این بیماری مختصر و کوتاه مدت بود و 1 روزه خوب شدی. امیدوارم همیشه سلامت باشی.
14 شهريور 1392

دومین سفر

توی پست قبل از اولین ها گفتم. اما بالاخره هر اولی که تموم بشه به دومی و سومی و ... میرسه. حالا بعد از 2 هفته از اولین سفر امروز که پنجشنبه 14 شهریوره دومین سفرت هم باز به مشهده اما اینبار با قطار که برای اولین بار قراره سوار اون بشی. ساعاتی پیش هم برای اولین بار به طور کامل غلت زدی و تلاش کردی برای سینه خیز رفتن. اوی خاطره دومین هم 2 تا اولین داشتی. سفر خوش بگذره بهت. پ ن: بعد از سفر این عکس رو که در روز میلاد حضرت معصومه در حرم امام رضا انداحتیم به این پست اضافه کردم. حرم به مناسبت دهه کرامت چراغانی شده بود. ...
13 شهريور 1392