مسافری از آسمان

غنچه ناز و کوچک/ تولدت مبارک

30 اردیبهشت اولین سالروز تولدت بود و تو یکساله شدی. امسال 2 تا جشن تولد داشتی یکی 18 اردیبهشت که باجمعی از بچه های اردیبهشتی تو شهربازی مجتمع تجاری دنیای نور گرفتیم و به شما خیلی خوش گذشت و یکی دیگه 25 اردیبهشت و تو باغ که اون هم خیلی خوب فقط شما خیلی شیطونی کردی. این عکسهای تولد گروهی با تم رگین کمون:           این هم عکسهای تولد خانوادگی تو باغ با تم ماشین مک کوئین: انقدر با 3چرخه ای که عموجون و عمه جون برات خریده بودن سرگرم بودی که اصلا نذاشتی یه عکس درست و حسابی با کیک ازت بندازم           ...
7 خرداد 1393

اولین نوروز

آدم وقتی پسر شیطونی مثل تو داشته باشه طبیعی هست که باز هم تاخیر کنه. انقدر شیطونی میکنی که فرصتی برای آپدیت وبلاگت نمیمونه، خیلی بازیگوش و بلا شدی و تمام وقت من رو میگیری. این بار باز هم صدای برخی دوستان به خاطر تاخیر تو به روز کردن وبلاگ در اومد. حالا بعد این همه تاخیر ابتدا از عید نوروز شروع میکنم که اولین سال بود تو در جمع ما بودی و چقدر به ما خوش گذشت. این بار با خانواده 3 نفره مون رفتیم سفر و شما توی سفر مریض شدی و باز حساسیتت به شیر خودش رو نشون داد و من کلی نگران شدم، متوسل شدم به امام رئوف که داشتیم برای پابوسیشون میرفتیم و شکر خدا اونجا شیرخشک اچ آ پیدا کردیم و شما بهتر شدی. این هم عکسهای شما از سفره هفت سین و سفر ما که از طریق ر...
6 خرداد 1393

فرهنگ لغات

جیزّه بَوم= میو در=پر ( تو بازی کلاغ پر؛ انگشت اشاره رو میذاره زمین و کلاغ پر بازی میکنه) ییا=لعیا ابوَ= ابوالفضل نینی نه نه نه=نفی چیزی که نمیخواد ( در اینجور مواقع پاهاش رو میکوبه زمین و سرش رو تکون میده) بابا دد=بیرون رفتن از خونه(میره تو بغل کسی که داره میره بیرون و شروع میکنه  به بای بای کردن) گاهی هم صداهایی از خودش در میاره که مثلا میخواد حرف بزنه اما ما که نمیفهمیم چی میگه این پسر پر حرف
28 اسفند 1392

آش دندونی

بعد از اینکه شما توی تاریخ 27 بهمن اولین دندونت دراومد من شروع کردم به تدارک دیدم گرفتن یه جشن دندونی برای شما و در تاریخ 23 اسفند 92 که همون آخرین جمعه سال 92 بود جشن با حضور پدربزرگا و مادربزرگا و عموجون و دایی جون و عمه جون و اعضای جدید برگزار شد. این هم گزارش تصویری     این کیک خرگوش رو هم من پختم. میدونم که خیلی ناشیانه هست اما به خاطرش عشقی کردم. پس بعدها نخندیا بهش   اینجا هم شما در تلاش بودی که تزیینات رو بکنی       ...
28 اسفند 1392

10 ماهگی

چیزی به 1 سال نمونده پسر عزیزم! هیچ وقت فکر نمیکردم به این سرعت بگذره انقدر لحظات سخت و شیرین کنار هم بودند که گذر زمان گم شد و حالا میبینم که به نوروز نزدیک شدیم و تو، پسر ناز من داری 10 ماه رو تموم میکنی. تو این ماه خیلی بچه آروم و خوبی شدی، یاد گرفتی بازی کنی با اسباب بازیهات و خودت رو سرگرم میکنی اما بدغذا هم شدی و اصلا خوب غذا نمیخوری. پایان 9 ماهگی شیرخشکت رو عوض کردیم و به جای شیر رژیمی دیگه شیر معمولی میدم و این خیلی بهتره چون که دیگه نگران پیدا نشدن شیر نیستم و راحت میتونم شیر پیدا کنم واست. خیلی پسر شیرین و بامزه ای شدی تلفن رو برمیداری و الو میگی البته یه صدایی درمیاری به معنی الو و من حرف میزنم و بعد تو حرف میزنی انگار که داری ...
28 اسفند 1392

تنها مجرد خانواده

وقتی 8.5 ماهه بودی بالاخره عمه جونت هم عقد کردن و به قول بابا(الف) شما شدی تنها مجرد خانواده! انقدر تو این مدت درگیر ازدواج عموجون و عمه جونت شده بودیم که واقعا بعد از عقد عمه که تعطیلات 22بهمن بود فرصتی شد برای به در کردن خستگیها. گل پسرکم تو دوران جشنها یاد گرفته بودی میرقصیدی و بشکن میزدی و دل همه رو میبردی. تو شام عقد عمه، تو رستوران نائب شما انقدر ذوق کردی و خندیدی و رقصیدی که همه فقط به شما نگاه میکردند و از شادیهات شاد میشدند هر چند که رسیدن زوج عاشق خودش شادی دیگری داره. هنوز 9 ماه تموم نشده بود که کلمه جیزه رو تو خونه همسایه یاد گرفتی و به هرچیز داغی میگی جیزه و دستت رو هم نمیزنی حتی گاهی برای اینکه تو مطمئن بشی جیزه دستت رو به سم...
28 اسفند 1392

بازم مدرسه ام دیر شد!!

وقتی بچه بودم فیلمی پخش میشد به نام بازم مدرسم دیر شد که اکبر عبدی توی اون فیلم نقش پسربچه ی تنبلی رو بازی میکرد که همیشه دیر به مدرسه میرسیدو با در بسته مواجه میشد. حالا جریان من شده جریان همون پسربچه تنبل چون 2 ماه هست که تو به روز کردن وبلاگ تاخیر داشتم و برخی از دوستانم هم این رو به من تذکر دادند. از همگی بالاخص پسر عزیزم بابت این تاخیر معذرت میخوام. امیدوارم بتونم با چند پست پر بار این تاخیر رو جبران کنم.
28 اسفند 1392

8ماهگی

پسرم تو دنیای آدم بزرگا یه چیزی هست به اسم گرفتاری! این گرفتاری و کم بود وقت، بهونه ای هست که برای همه چیز کاربرد داره حتی برای تاخیر در به روز کردن وبلاگ پسر عزیزی مثل تو. البته این رو هم بگم که گرفتاری انواع مختلفی داری که میتونه خوب باشه و بد، این رو گفتم تا من هم مثل همه ی آدم بزرگهای دیگه بهونه ای بیارم برای اینکه بگم اگه تا الان تاخیر داشتم و بعضی وقایع مهم رو هنوز ثبت نکردم برات به خاطر گرفتاری بوده البته یه گرفتاری از نوع خوبش و اون جشن عقد عموجون بود و امیدوارم همیشه همه گرفتاریها از این نوع باشن. حالا برات بگم که شما دوشنبه 2دی شروع کردی به طور کامل سینه خیز رفتی البته تا قبل از اون گاهی اندازه چند سانت سینه خیز میرفتی اما از این...
2 بهمن 1392

عقد عمو جون

دیشب جشن عقد عموجون بود و شما هم کلی تیپ زدی و خوشگل کردی. عجله نکن کوچولوی مامان روزی هم تو داماد میشی.     ...
30 دی 1392