مسافری از آسمان

خانه خراب

1392/8/27 23:39
نویسنده : مامان فسقلی
175 بازدید
اشتراک گذاری

روزهایی که گذشت روزهای خیلی سختی بود برای زندگی پر از آرامش و آسایش 3 نفره مان. تقریبا 1 ماه آواره خونه های مامان ها شدیم. خونه بغلی داشت برای نوسازی آپارتمانش رو خراب میکرد و در این بین خونه ما رو هم بی نصیب نذاشت و چند جایی از آپارتمان ما رو هم خراب کرد. البته چند روز قبل از اون ما برای فرار از صداهای زیادی که داشت به خونه مامان ها رفته بودیم که روزی همسایه تماس که آوار داره رو سرمون خراب میشه!! چه ساعات بدی بود. من منتظر بودم تا آقای همسر بیاد و محمدسامی رو به آتلیه ببریم که اینطور شد. همسری رفت خونه و من خونه مامان اینا حالم خراب بود. از خونه تماس گرفت که لوله شوفاژ ترکیده و فرش رو آب گرفته و روی دیوار هم پر از ترک، بماند که چه ساعات پر استرسی برای من بود و محمدسامی عزیزم که انگار میفهمید من چه حال خرابی دارم با غصه زل زده بود به من، اون شب همسری خونه پدری خودش موند و من خونه پدری خودم اما با حالی خراب که متوجه شدم سامی حال خوشی نداره و همش داره به خودش میپیچه، پسر عزیزم اسهال داشت به همراه تب. تو اون حال و اوضاع پسرکم مریض شده بود و من تنها بودم. تا صبح تند تند پوشکش رو عوض میکردم و پاشویش میکردم که مبادا تبش بالا بره. نمیخواستم مامان رو بیدار کنم و اون رو هم خواب زده کنم اما نیمه های شب متوجه شدم که تو پوشکش خون دیده میشه و مامان رو بیدار کردم و بعد از اون فقط منتظر بودم که صبح بشه. دستم به هیچ جا بند نبود. تا صبح شد زنگ زدم به عمه و شرایط رو گفتم و اون گفت احتمالا مسمومیت غذایی هست اما با تب توجیه نداره و سریع ببرم دکتر و چه به من گذشت بماند...

روزهای بعد از اون هم پسرک ماسهال بود و همچنان خونی. دلم برای پسرم کباب بود که همش به خودش میپیچید و دفع میکرد و درد داشت. مامان همسری از مشهد برگشت و ما رفتیم خونه اونها و مامان من رفت مشهد. نتایج آز اومد و پسرم کم خون شد از بس که دفع کرد و فرضیه حساسیت غذایی قطعی شد و من از خوردن هر پروتئین گاوی منع شدم و شیر خشک هم فقط اچ آ که هیچ جایی پیدا نمیشد. همه رو بسیج کرده بودم برا شیرخشک. پسرم داشت جلو چشم آب میرفت و من هم به خاطر مشکلی که برا سینم به وجود اومده بود نمیتونستم زیاد به پسرم شیر بدم و این شد غصه ای دیگه برا من که چرا نمیتونم مثل بقیه مادرها با عشق به پسرم شیر خودم رو بدم و این مریضی از کجا گریبان من رو گرفت و من حالا باید دربدر شیرخشک باشم. خودم میتونم به خاطر بچم هیچ غذایی نخورم اما تو این کمیابی شیر خشک چه کنم؟ هر کس از هر جا 1 یا 2 شیر خشک پیدا میکرد واسمون میفرستاد و اغلب از تاریخ گذشته اما همین هم برایمان غنیمت بود تا از بحران شیرخشک دراومدیم و حال پسرم هم بهتر شد اما من همچنان در غصه که چرا نمیتونم به راحتی به جگرگوشم شیر بدم و هر کس هم از دور میدید فکر میکرد من چه مادر بیمهری هستم که از رو تنبلی به پسرم شیرخشک میدم اما نمیدونست که چه داغ بزرگی تو دلم دارم. اما به هر حال گذشت.

ماجرای خونه هم همچنان ادامه داشت و دیوار پارکینگ ریخت و دعواها و ماجراهای اعضای آپارتمان ها ادامه داشت تا اینکه گودبرداری هم تموم شد و ما بعد از 1 ماه یعنی از قبل از عید غدیر تا بعد از چند روزی بعد از عاشورا به خونمون برگشتیم. هر چند روزهای خیلی سختی بود اما بالاخره تموم شد. با همه سختی هاش تموم شد، حالا بعد از اینهمه سختی دوباره آرامش به زندگیمون برگشته و فقط یک غم همچنان در دلم باقی مونده و اون حسرت ادامه شیر دادن به پسرم هست.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)